پارلمانِ آنارشیستِ افکار



به خون دماغ ها و سردردهای همیشگی ام عادت کرده ام:)


D میگوید عادت کردن به عادت کردن بدترین عادت است:/واقعیتش از کسی که ان کتاب های فلسفیی که از  الپرازولام برای خوابیدن قویترند را درحالی که اب از لب و لوچه اش اویزان است خوانده باشد انتظار جمله بندی دیگری ندارم؛)))


همان طور راکد و بی مصرف باقی مانده ام:)))یک عدد نخاله ی اجتماعی؛))حالم از خودم بهم میخورد


میخواهم دوباره با خیلی ها از جمله کسانیی مثل


MH , N , یهNدیگه:) , Tو.گپ بزنم:) ،درس بخوانم،کتاب بخوانم ،اما عین  تنبل های سه انگشتی فقط تخت خواب را بغل کرده ام یا عین کپک به موبایل چسبیده ام و دهان فیلم و سریال را اسفالت می نمایم، به قول رفیقم حاجی حوصله اش نیست:/


 فی الواقع ساعتی است که رمق نفس کشیدن هم ندارم!


اصولا بنده به خاطر پارادوکس های ارزشی و علایق ضد و نقیضم جز عده ای که از ان لوس ننر های صورتی اند دیگر کسی را نمیشناسم که با او گرم بگیرم و نگوید چقدر ما به هم شبیهیم:)اما من شبیه هیچ کدام نیستم:/فقط دایره ی سلایقم یا عقایدم گسترده و پر از ایهام است:) با این وجود نمیتوانم بگویم باMHمشابهت نبودم:)هرجایی میخواستم بگویم نه،برگ جدیدی رو میکرد که دهانم میدوخت:)دلم برایش تنگ شده :)زندگی سابقم را میخواهم ولی نمیشود!!Dحق دارد بگوید مردم حوصله سر بر میشوند !(برای هزارمین بار است که این جمله را تکرار میکنم) میترسم که برگردم و خاطرات خوبم خراب شود اخر من هم حوصله سر بر شده ام:/


برای همین میخواهم دیگر ارتباطی با کسی نداشته باشم ،نمیخواهم روی مغز همدیگر دوسرعت برویم،اما باز هم دوست دارم به روز های خوش گذشته باز گردیم:)))حتی در این موضوع هم من متناقضم و تکلیفم با خودم روشن نیست:)))))))))))


خودم هم میدانم عوضی ام:/ولی واقعا هیچ کدام از عقایدم اکنون برایم ارزشی ندارد همشان به گونه خاصی برایم مسخره شده اند:/خودم هم مسخره ام:/ و دنیا. همه چیز


کسی که همیشه به صورت مصمم و مستمر کسانی که هیچ فایده ای ندارد و زباله زیستی اند را در افکارش تحقیر کرده و بهشان پوز خند زده است(از فاشیست بودم خجالت میکشیدم :/ولی نمی توانم یا بهتر بگویم نمیخواهم تغییرش دهم ،اگر قرار باشد کسی سودمند نباشد چرا باید وجود داشته باشد؟) ،حالا خودش یک زباله به تمام معناست!!!واقعا جالب است:))نه این که الان اعتراف کنم که اشتباه کرده بودم نه!!!الان با تایر پنچر زده ام به جاده خاکی :///هرچه زود تر باید خودم را جمع و جور کنم:/واقعا چه چیزی باعث شده است وقتی که دیگران خودشان را با درس خواندن خفه میکنند من به هدشات های برزیلی بخندم (موقع کشتن رفتار خنده داری دارند؛بی رحمی و پوچی در نگاهشان موج میزند)و در یوتیوب ویدئو پخت قورباغه ی شکم پر ببینم؟؟؟؟!

فکر کنم از به هم ریختگی و بی مفهومی متن مشخص باشد چقدر قاط زده ام:))))

لعنت به من.


دوباره رگ دیوانگی ام باد کرده:/دارم دانه دانه از تعداد کسانی که فالو کرده بودم کم میکنم،دوباره تلگرام را به دیار باقی روانه کرده ام شبکه های اجتماعی دیگرم هم ول معطل اند(هر اشنایی اینجا هست واقف الامر شود ، دوباره تکرار میکنم بنده از سلام خداحافظی و هرگونه تشکر و تشویق به اندازه ی ویس فرستادن بیزارم !!واقعا متنفرم!!)کتاب هایم را دور تادور اتاق پخش کرده ام ،و دقیقا همین امر که کتابهایم پخش و پلا اند روی مخم ماراتن میرود ولی هیچکس حتی خودم حق دست زدن بهشان را ندارد باید در دسترس باشند:)))اِشکالاتم با تخت خواب افتضاح شده است،شاید به خاطر این است که باز دیشب از رویش سقوط کرده ام،ان هم زمانی که در خواب که نه در خواب و بیدار، هنگامی داشتم به خزعبل ،لوس و احمقانه بودن فیلم City of angels(نظر شخصی ام است)فکر میکردم با یک غلت یکهو. قشنگ یه لحظه احساس فالینگ انجل بودن کردم:))))دیگران هم که یک از یک بدترند!حتی ارتباطات مجازی هم حالم را بد میکند،الان ۳_۴ماه است دارم مدام اعتراف میکنم که D صداقت بوده و دقیقا درست گفته بود که از یک جایی به بعد دیگران حوصله سر برند!فقط زُروان را اگر میشناسید مرا به او معرفی کنید یک ذره هم حوصله ی عید دیدینی را ندارم شاید با زیر میزی بشود عید را برایم عقب بیندازد ،حتی حاضرم به عید دیدنی عزرائیل بروم اما خانه ی اقوام نه!!!!!اصلا انصافانه نیست:/


حدود یک ساعت قبل اهنگ و موزیک ویدئو جدیدی از رمشتاین منتشر شد♡_♡

تاریخ انتشار البوم هم ۲۷ اردیبهشت اعلام شده*_*

انقدر ذوق مرگم که اوردوز نکنم خیلی هنر کرده ام:)) انقدر از پا گرفتن دوباره این گروه نامید بودم که اگر دوسال پیش کسی به من میگفت برای ۲۰۱۹ البوم میدهد برایش شکلک در میاوردم :/ :))))امسال سال خفنی از لحاظ متال و راک است ، تول بعد از ۱۳ سال،رمشتاین بعد از ۹ سال، فایو فینگر دث پنچ و. آخ قلبم♡_♡

چه کسی هست که با من مختصر اشنایی داشته باشد و نداند من عاشق رمشتاینم؟!!:)))

فکر کنم بعد از۹ سال حق طرفدار های رمشتاین باشد که ماکسیموم توانایی ابهت این گروه رو ببینند☆_☆و به اصطلاح معروف ،حال اساسی بکنند♡_♡

تا این جای کار که خیلی سورپرایز بزرگی بود ؛کاملا  متفاوت با کار های قبلی رمشتاین ،سبک متفاوتش خیلی شوک بزرگی بود؛)فقط منتظرم چند ماه دیگر ترجمه هایش را بخوانم (میگویم چند ماه چون ترجمه کارهای رمشتاین با توجه به اشعار استعاری و عامیانه بودشان خیلی سخت است ،المانی بودم هم که نور علی نور :) )منتظرم مثل سگگگگ :))

اکو رو صدای خداگونه لیندمان خیلی چسبید:)امیدوارم اهنگ های دیگر این البوم تندتر وخشن تر باشد


دریافت


Artist   : Rammstein

Title     : Deutchland

Year : 2019

Genre  : Neue Deutsche Härte _Nu metal_

metal

Origin : Germany


دیگر دارم زنجیر پاره میکنم:///
شیطان که هیچ وجدان و کل سیستم عصبی ام فریاد میکشد :برو ردش را بگیر پیدایش کن با پنجه بوکس بزن فک و دماغش را به هم پیوند بده بعد هم با چاقو روی قفسه سینه اش یادگاری بنویس://///
آخر این چه وضعش است؟؟؟؟:/
چند روزی هست که کتابی را از کتاب خانه عمومی گرفته ام ،حالا ما جرا این است که چند صفحه از کتاب کنده شده(کتاب جدید و نویی است و عمدا برگه هایش را کنده اند)://///بار اول که متوجه شدم ، دقیقا در نقطه حساس داستان برگه های فاصله بین ۱۲۴تا۱۳۳ مفقود الاثر بود ،گفتم بیخیال .و حالا میبینم که برگه های بین ۱۸۴ تا ۱۹۳هم برگه نیست:///////ان کاغذ های کوچکی که بعد از پاره کردن کاغذ در کناره کتاب  باقی مانده خونم را به جوش می اورد:/
اخر حیوان !این چه کاری است ؟؟؟ چه کار رقت انگیز و حال به هم زنی واقعا!!:|||| 
حالا من چجوری کتاب را بفهمم؟://خاک بر سر مسولین هالو و بی عرضه ی کتابخانه ،ان مردک و ان دو زن که دقیقا مثل خوک هستند از بس احمق و نفرت انگیزند:////ان دو نفر دیگر هم که اصلا حواسشان نیست:////
فقط امیدوارم بقیه کتاب سالم باشد :///


درد شدیدی در ساق پاهاش میپیچد،،راه طولانیی را بی وقفه دویده است ،نفس نفس ن دستش را به نیمکت پارک میگیرد ،روی نیمکت ولو شده است ،کفشش را با حرص به کناری پرت می کند ،داخل کفش از خون خیس شده است ،پاهایش زخمی و خون آلود است ،می ایستد ،بدون کفش بدون چشم،چشم هایش رفته اند! گودی چشم در صورتش از تاریکی پر شده است و رگه های خون سرخاب گونه هایش شده ،ارام ارام قدم بر میدارد ،ارام،ارام،ارام .می رود تا انتهای دنیا!



پووووووف
بالاخره تمام شد،بالاخره میتوانم سراغ بقیه بروم:)ان کتاب عوضی ۱۷۰۰صفحه ای مزخرف را میگویم ،همانی که بیشتر شبیه فاکینگ سریال های ترکی بود:/باورم نمی شود خواندمش؟:/از اول هم میدانستم که من حالم از هرچی عاشقانه و رمانتیک است بهم میخورد ولی گول ان ژانر نویسی《اکشن_اجتماعی_عاشقانه 》اش را خوردم :/متاسفانه من بیماری احمقانه ای دارم که اگر سریال یا کتابی را شروع کنم و تا اخر جاده را اسفالت نکنم نمیتوانم بیخیال شوم ،اگر نصفه و نیمه رهایش کنم احساس بدی پیدا میکنم و تا کار را تمام نکرده ام چیز دیگری را نمیتوانم شروع کنم.
حالا همه این هارا میشود بیخیال شد ،ولی نمیتوانم خودم را ببخشم که همچنین اشغالی را شروع کردم و اینقدر به خودم احساسات مشمئز کننده منتقل کرده ام:/
آخر ، این داستان علاوه بر خالی بندی بودن های خنده دار ، بخش زیادی عاشقانه و احساسات لوس و خزعبل داشت و بدتر از همه چیزی که اساسی حالم را گرفته این است که پایان خوش بود:////من از پایان خوش متنفرم!!!!!:/
همیشه در رمان های اینترنتی کلی سایت هارا شخم میزدم تا یکی در خور خودم پیدا کنم اما این بار من گول ان پیشنهادی بودن کتاب را خوردم:(
اصلا بگو اسکلیست احمق تورا چه به رمان عاشقانه؟مثل همیشه که میخواستی رمان اینترنتی بگیری یکی از همان ژانر ترسناک یا اجتماعی هایی که همیشه انتخاب میکردی  را میگرفتی و میرفتی پی کارت ، هم میخندیدی هم سرگرم میشدی ! الان عذاب وجدان خفه ات نمی کرد که چرا وقتت را به قهقرا فرستاده ای:/
اما هرچی بود تمام شد دیگر:/من غلط بکنم دیگر از این تنوع های مسخره انجام بدهم به قول مینارد جیمز کینن:
Ten thousand days in the fire is long enough
(((((:You're going home


با هر هجوم افکار فلسفی و گاها کفر امیز به مغزم ،باهر نبضی که از بالا بودن فشار خونم در گیجگاهم حس میکنم و با هر گرمایی که خون در ان دقایق به وجودم سرازیر میشود ، پرت میشوم به چند سال قبل، به روزی که حرصی و بیتاب به دنبال معنای یک کلمه فرهنگ لغت را زیر و رو میکردم و ناگاه مردمک چشمانم روی یک کلمه ثابت شد و بهت وجودم را گرفت ،کلمه ی ابلیس بود! 《ابلیس:نامید شده از لطف خدا》نیشخندی که از بهت و ناباوری روی لبانم نشست باز هم روی لبم می اید! 
نمی توانم خدا را دوست داشته باشم!نمی توانم بپذیرم فقط یک آلت دست و عروسکم!!دیگر چگونه میتوان گفت خدا کیست؟کسی که اگر اختیار مردن به اشرف مخلوقاتش نداده اختیار به دنیا امدن چطور؟؟  چگونه ها و چرا ها مرا زنده زنده میخورد!!!!
از خدا نامیدم ،حاضر نیستم سگ کسی باشم و برای بخشش طلب عفو کنم ،چرا باید گدایی کنم؟دعا هم گدایی است!چرا وقتی کسی که مرا افریده به من نیاز ندارد زندگی کنم؟ 
من نامیدم !ابلیس منم؟نمیخواهم ابلیس باشم !!!و نمیخواهم قدیس باشم!!!چرا من نمیتوانم انتخاب کنم؟چرا من هیچ نیستم؟هیچ هستم ولی نیستم!!!

نمیدانم چگونه باید طرفدار هفت آتشه و بیگ فن 《انقراض بشر》 بود و از کسایی که تورا به این دنیا آورده اند راضی و خشنود بود؟؟؟!برای باز ده هزارم دارم به این نقطه از عرفان میرسم که قول یکی از دوستان سراسر از تناقضم!
نمی دانم چگونه هم از کسی متنفرم هم مسئول محافظت از او، می گویند مسئولیت از علاقه می آید و باید بگویم دوستشان هم دارم:///؟؟!!
دیگر عادت کرده ام که نورون های مغزم باهم دعوا بگیرند و تا میتوانند فسفر های بدن من بیچاره را به فنا دهند:/ 
پیغمبر درون مغزم با صورت مغموم و مصممش ،محکم میگوید:هیچ چیز مهم تر از خانواده نیست و لوسیفر در گوشه ای دیگر بعد از قهقهه ای سرخوشانه با پوزخندی عیان ابرویی بالا انداخته میگوید:نتیجه عشق به خانواده مطرود شدن از خودت و دیگرانه من را ببین خانواده ام تفم کردند بیرون !همش مزخرفه!!!،و باز هم خنده های بلندش را از سر میگیرد
چقدر تصمیم گیری سخت است:///تا به هر طرف متمایل میشوم صداهای مغزم تبدیل به نعره میشود 
همیشه که نمیتوانم همین سیب زمینی بی احساس بمانم:/
واقعا چرا باید بچه ای را به وجود اورد؟دلیل منطقی ای نمی یابم !!شاید مقام اعلایش تداوم نسل باشد ،خب برای چه ؟هدف از امدن ما رسیدن به خدا و بهشت است؟برای خدایی که چرا مارا افرید؟چون او مهربان بوده و به ما هدیه زندگی داده؟که به او برسیم؟من که در امدنم اختیاری نداشتم!چرا باید به او برسم؟چون او خواسته؟او مرا بازیچه دست خودش کرده که برای سرگرمی خودش مارا هدایت میکند،مهربانی میکند میبخشد و وااای مجازاتمان میکند:)))
خب بگزار فکر کنیم من خدا هستم ،همه چیز را میدانم و هرکاری میتوانم بکنم،معلوم است خسته میشوم ،پس تصمیم میگیرم موجودی خلق کنم و چند گزینه و اینده احتمالی و راه و چاه برایش در نظر بگیرم ،بعد هم بنشیم و تماشایش کنم امتحانش کنم و زجرش بدهم، شادمانش کنم و کیف کنم ،خودم را سرگرم کنم:))اگر اطاعت کرد پاداش بدهم و اگر ان موجود بی اختیار سرکشی کرد ان را درون فاضلاب جهنم پرتش می کنم:)))به او حق میدهم !به خدا حق میدهم که سرگرمی داشته باشد!!!ولی نمی توانم بگویم مهربان است!!!!او مارا  در حالی که همان جور که خودش میگوید که برایش مهم نیستیم و راه ما برایش فرقی ندارد و از ما بی نیاز است ،برای سرگرمی خودش!خلق کرده!!به خودخواه می ماند تا مهربان!!!
حتی بار ها به این فکر کرده ام که شاید تداوم نسل (آدم)تاوان گناهش باشد!!!!وگرنه شلاق زمین برای کسی که دوباره بعد از مرگ به بهشت و درمانگاه میرود مثل قلقلک میماند :/(با توجه به این که بعد از کام گرفتن از میوه ممنوعه اندام های ادم و حوا نمایان شد و برای اولین بار هم دیگر را دیدند ،شاید بتوان گفت که تا قبل از امدن به زمین نداشتند)شاید این باور مسیحیت در باره ی گناه نخست درست باشد؟درست و غلط ها من را دیوانه میکنند !!!!!!!!!!!

امشب فوتبال است و دوباره ان ضربان قلب های بالا رفته و مغز های داغ شده از استرس :))))

نقش من در این میان مانند ان خر مفلوکی ست که تا زانو در گل گیر کرده است:))))

مثل ماست، وامانده ام که کدامش بالاخره؟؟:))))

یوونتوس _آژاکس 

یا

منچستر یونایتد_بارسا؟؟؟

بخش احمقانه اش اینجا است که وقتی سر هر دوبازی شرط بسته باشی چشمانت میلغزد و دلت بی قرار است برای نتیجه بازیی که نمیتوانی دنبالش کنی؛))))مصداق بارز یه دلم میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم و این حرفاهای حاشیه ای؛)))))

ولی اخرش مجبورم دیگر .منچستر را نمیفروشم !حتی اگر یوونتوس عزیزم مقابلش باشد ،حتی اگر ستاره هایش رو به سقوط باشد و شیاطینش به جهنم افول افتاده باشند.

شاید اگر بوفون و دل پیرو هنوز هم در یوونتوس بودند منچستر که هیچ ،ارسنال را هم خط میزدم و دیگر هیچاما من چه کنم با بوفونی که دیگر در زمین نیست ؟؟مثل روانی ها بنشینم پای بازی های یووه و مثل قاتل ها به رونالدو چشم بدوزم؟؟؟خیلی سخت است:/در هر صورت که مطمئنم بانوی پیر جنگجوی تروایی را فریب میدهد و او را به خودکشی میکشاند چرا فتنه ی شیطان را در مقابل کاتالانی ها نبینم؟؟خب بس است دیگر از سر شب دارم به خودم دلداری میدهم:///چشمم به دستان دخیا ،ماهیچه های پوگبا و افکار رونالدو دوخته است:)))



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

موزیک جار نکس فور موزیک آرمیکاپاتوق دانلود مستند | مستند برتر Uplibra سنگ خارا Angela Stephanie